نویسنده: ولتر
مترجم: کامبیز گوتن



 

طبیعت نیوتونی (*)

مقدّمه:


پی یِر دو موپِرتوئی Pierre de Maupertuis (1698- 1759)، دانشمند فرانسوی و رئیس آکادمی علوم در برلین گفته است که فیلسوفانِ روزگارش دو فرقه را تشکیل می دهند، یک فرقه مدّعی هستند که طبیعت را به صورت کارِ خالقی آسمانی می بینند، فرقه دیگر تمایل دارند که «طبیعت را وابسته به نظامی مطلقاً مادّی تصوّر نمایند»، آنهم با حذف تمامی عوامل هوشمند و همچنین خود خدا و علل غایی. ولتر به گروه نخست تعلّق داشت، و به این نکته می توان از بخشهایی که از کتاب معروفی که در خصوص علم نگاشته و در ذیل آمده است پی برد. او این کتاب را در سال 1738 نوشته که عنوانش مبادی فلسفه نیوتن است. هولباخ به دسته دوم یا فرقه مادّی گرایان متعلّق بود.
تمامی فلسفه نیوتن لزوماً به شناخت یک موجود متعال منجر می گردد، موجود متعالی که تمامی کاینات را آفریده است و نسبت به آنها دستش کاملاً باز است. زیرا اگر جهان محدود است، و یا خلاء و تهی بودگی وجود دارد، مادّه به اقتصای ضرورت نیست که دارای هستی است؛ بنابراین موجودیّتش از علتی ناشی است که آزادانه عمل می کند. اگر ماده گرانِش نشان می دهد، به نظر نمی رسد که این نیرو از ذات خودِ مادّه ناشی شده، و یا بنا به خواسته خودش در فضا امتداد داشته باشد: پس باید پذیرفت که نیرو یا کیفیّت گرانِش را خدا به آن داده است. اگر سیّارات در یک جهت می چرخند و نه در جهتی دیگر، آنهم در فضایی که مقاومتی نکرده و مانعی ایجاد نمی کند، باید دست آفریدگارشان در کار باشد که به حرکتشان در آن جهت وادارد، آفریدگاری که از آزادی مطلق برخوردار است. خیلی خوب می بود اگر اصول مورد ادّعای دکارت نیز ذهن را به همان گونه به شناخت خالق هدایت
می کرد. ممکن است، خدای ناکرده، دکارت را که بی اندازه مدیون پروردگار است ناروا متّهم به الحاد کرده باشم، او را که خداوند در حد بالاترین مقام در میان مردان روزگارش رفعت بخشید. فقط می خواهم بگویم استفاده نادرستی که گاهی از نبوغش شده است مریدانش را به پرتگاهایی کشانده است که خودش کاملاً بر کنار بود. می گویم سیستم دکارتی نظام اسپینوزایی را بوجود آورد: می گویم بسیاری کسان را می شناسم که تعالیم دکارتی آنها را بر آن داشته ات که بجز بیکرانگیِ چیزها هیچ خدای دیگری را نپذیرند، و برعکس، هرگز اندیشمندی را ندیده ام که طرفدار نیوتن باشد و یک خداپرست (نه ئیست)، به معنای واقعیِ کلمه، نباشد.
وقتی کسی، همراه با دکارت، پذیرفت که جهان حدّ و انتها ندارد، و اینکه مقدار حرکت در عالم همیشه برابر و به یک اندازه است؛ وقتی مدّعی شدیم، مرا ماده و حرکت در اختیار بگذار تا ببینی که قادر دنیایی را با آن بسازم؛ پس باید معترف شد که این گونه برداشتها نتایجی را به بار می آورند که نمی گذارد وجودی خدای یگانه و جاودانه را به عنوان، تنها خالق حرکت، و تنها نظم دهنده جوهرها، در اداره امور دخیل بدانیم.
شاید یک نکته بسیاری کسان را به تعجّب وادارد. از میان همه براهینی که در خصوص وجود پروردگار ارائه شده است، آن دلیلی که از علل غایی استنباط شده در برابر دیدگان نیوتن از همه قوی تر به نظر می آید. طرح، یا بهتر بگوییم، طرحهای گوناگون بی انتهایی که در گسترده ترین و کوچکترین بخشهای عالَم مشاهده
می گردد، توجیهی را می سازد که چون وابسته ادراک حسّی است، مورد عنایت برخی از فیلسوفان قرار نگرفته و حتی نسبتاً از آن بیزارند؛ ولی مختصر اینکه، نیوتن از میان دلایل بی حدی که مویّد وجود خدا بود، و او به آنها بیشتر از هر مرد دیگری توجه داشت، به این نتیجه رسیده بود که آفرینش عالَم به دست هنرمندی بی اندازه توانا صورت گرفته است... .
ملحدان به این اصل متعارف axiom قدیمی که از هیچ، چیز دیگری جز هیچ زاده نمی شود، به این نظریه که یک عنصر نمی تواند عنصر دیگری را بوجود آورد، به این باور که همه چیز جاودانه است و لازم، توسّل جسته و از آن مدد می جویند.
آنها می گویند، مادّه لازم است و ضروری چونکه وجود دارد، آنها می گویند حرکت لازم است و ضروری زیرا که هیچ چیز در حالت سکون نیست؛ می گویند حرکت از این لحاظ ضروری است چونکه نیروهای محرّک هرگز در طبیعت از بین نمی روند.
می گویند، آنچه امروزه وجود دارد دیرزو هم وجود داشته؛ بنابراین، براساس این نوع دلیل تراشی، پریروز هم وجود می داشته است، وقس علی هذا؛ بدینسان نهایتی برای توالی روزها نمی توان قایل شد. هیچ انسانی آنقدر کلّه شق نیست که بگوید چیزها به هیچ باز خواهند گشت، پس چطور می توان مدّعی شد که آنها از هیچ آمده اند؟
ما را در مقام مقابله، به تمامیِ کتابِ کلارک clarke [منظور مجموعه سخنرانیهای بویل درباره ساموئل کلارک است که به سال (1705- 1704) تحت عنوان وجود و صفات خداوند به چاپ رسیده] احتیاج هست تا به این ایرادها جواب دهیم.
در یک کلام، من نمی دانم آیا در متافیزیک دلیلی بهتر از این بتوان یافت که در ذهن آدمی تأثیری عمیق تر از نظم باشکوهی گذارد که بر جهان حاکم است، یا اینکه حجّت قانع کننده تری از این گفته بتوان ارائه داد که، آسمانها همه گویای عظمت خداوندند. و این حرفی است که نیوتن در آخر کتاب اُپتیک و پرینکیپیای خود
می زند. او هیچ حجّتی را قانع کننده و تحسین انگیزتر از گفته افلاطون درباره خدا نمی یابد. افلاطون از زبان یکی از شخصیّتهای محاوراتش می گوید، شما نتیجه می گیرید که من روح باشعوری دارم، زیرا که در گفتار و اعمالم نظم می بینید؛ پس، از آن نظمی که در عالَم مشاهده می کنید، باور بدارید و بپذیرید که عملِ خردمند و توانایی در پس آن هست.

پی نوشت ها :

* Voltaire: Works, trans. by The Rev David Williams et (London: Fielding and Walker: 1780) Vol. LXII, PP. 2-4.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.